این متن رو فکر میکنم سال ۱۳۸۸ نوشتم. دورانی که ابتدای جوونیم بود و حسابی حال و هوای قرآنی داشتم. یادمه این درد و دل رو یه مجله فرهنگی تو اون موقع چاپ کرد و حسابی خوشحالم کرد. خلاصه که نوشتار این متن برای رمضان سال ۸۸ هست. خوشحال میشم نظر بدین.
قرآن ؛ تو مرا بخوان
خواندن قرآن برای من مشکل شده و ندایش محزون گر. شنیدن آیاتش مرا به یاد مرگ می اندازد. اصلا همین است که نسبت به آن بی اعتنا شده ام. مگر نه این است که قرآن کتاب بندگان است ، مگر قرآن نیامده تا ارتباطی مستقیم با خداوند کریم ، آن هم بدون واسطه و حد و مرز ایجاد کند؟ پس چه شد؟!! ایراد کار کجاست؟؟
بله همه چیز از همان جا شروع شد ، همان جایی که پایان حرکت من بود.
من ؛
کلمه ای آشنا که هر روزه آن را بارها و بارها به کار می برم. بله همه چیز از لحظه ای شروع شد که – منیّت – در کار آمده و محور همه ی امورگردید. حتی به جای من دید، شنید ، فهمید ، دانست و قضاوت کرد و آنقدر پیش رفت که مرا نیز به سلطه درآورد. آن وقت بود که تمام کائنات و هستی تنها یک منظر داشت آن هم منظری بسیار خسته کننده.
فکر کنم می دانم چه شده ؟
قرآن خودت هم گفتی : ما غَرَّکَ بِرَبِّکَ الکَریم
من مغرور شده ام و خود را مصداق – وَ لا تُصَعِّر خَدَّکَ لِلناس – نموده ام
فهمیدم !!!!؟؟؟؟
شنیدن آیات تو مرا به یاد مرگ نمی اندازد ؛ چرا که مرده بودن ، عادت من است ومقاومت می کنم که مبادا لحظه ای با ندایت زنده شوم. خواندن تو مرا غمگین نمی کند ؛ چرا که غم سال ها غفلت بر دوش من است ، من از بیداری می ترسم و می گریزم تا مبادا تو مرا بیدار کنی. قرآن !!!! تو به کمکم بیا . اگر تو را نمی خوانم ، تو مرا بخوان ؛ اگرتو را بررسی نمی کنم ، تو بیا و صفحات قلب مرا ورق بزن ؛ ایراد این نیست که تو را نمی خوانم ، شاید خواندن را نیاموخته ام ؛ ایراد این نیست که درکت نمی کنم ، شاید درکم محدود به خودم شده ؛ مشکل این نیست که در مسیرت حرکت نمی کنم ، به خدا پای حرکت برای خود نگذاشته ام.
به دادم برس ، به دادم برس که فرمود : اُدعُونی اَستَجِب لَکُم. قرآن !! رمضان ، ماه توست و من کمک تو را می خواهم
قرآن ؛ تو مرا بخوان
دیدگاه شما